-
تست هوش
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 09:04
تست هوش در این مطلب سه تست هوش برای شما عزیزان قرار داده شده است که میتوانید با پاسخ دادن به آنها بهره ی هوشی خود را بسنجید. تست هوش اول-تست هوش پیچیده! در این تست هوش میتوانید بفهمید که آیا مغز شما از کار افتاده است!؟ جای علامت سوال چه عددی میشه گذاشت؟ 1=5 2=25 3=125 4=625 ؟=5 قبل از دیدن جواب یکم فکر کنید! . . . . ....
-
تست هوش شما در چند ثانیه !! جالب
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 08:22
تست هوش شما در چند ثانیه !! جالب بیماری آلزایمر نوعی اختلال مغزی است که بر اثر آسیبدیدگی و مرگ سلولهای مغزی اختلال در حافظه، تفکر، قضاوت، زبان و سایر کارکردهای عصبی بوجود آمده و موجب تغییر در رفتار و شخصیت فرد میشود. در این مطلب شما می توانید خود را آزمایش کنید. آرامش داشته باشید و ساکت بنشینید تا بتوانید تمرکز...
-
تست هوش غضنفر
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 08:18
تست هوش از غضنفر ...فرق بلال و خیار چیست؟ شباهت بلال و خیار چیست؟ هیچکدامشان در «تایتانیک» بازی نکردند چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو، سه تا دبیلیو میگذارند؟ چون کار از محکمکاری عیب نمیکنه برای قطع جریان برق چه باید کرد؟ باید قبض آن را پرداخت نکرد آخرین دندانی که در دهان دیده میشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی...
-
در مورد دوستامون زود قضاوت نکنیم
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 21:18
نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ...
-
داستان کوتاه کارمند تازه وارد
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:56
یک کارمند تازه استخدام در یک شرکت بزرگ به طرف دستگاه کاغذ خردکنی رفت و کنار آن ایستاد و با تعجب به آن نگاه کرد . منشی واحد از کارمند جدید پرسید : ببخشید ، میتونم کمکتون کنم ؟ کارمند گفت: اوه بله! ممکنه نشون بدید که این دستگاه چطور کار می کنه؟ منشی پاسخ داد : خیلی ساده ست و گزارش او را گرفت و داخل دستگاه کاغذ خرد کنی...
-
داستان کوتاه استاد و دانشجو
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:54
سؤال امتحان نهایی فیزیک دانشگاه کپنهاگ چگونه میتوان با یک فشارسنج ارتفاع یک آسمانخراش را محاسبه کرد؟ پاسخ یک دانشجو: ” یک نخ بلند به گردن فشارسنج میبندیم و آن را از سقف ساختمان به سمت زمین میفرستیم. طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود.” این پاسخ ابتکاری چنان استاد را خشمگین کرد که دانشجو...
-
داستان کوتاه و زیبا ملانصرالدین
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:36
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و ازدرب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که...
-
داستان کوتاه طمع
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:34
روزی روزگاری،طاووس و لاک پشتی بودن که دوستای خوبی برای هم بودن.طاووس نزدیک درخت کنار رودی که لاک پشت زندگی می کرد، خونه داشت.. هر روز پس از اینکه طاووس نزدیک رودخانه آبی می خورد ، برای سرگرم کردن دوستش می رقصید. یک روز بدشانس، یک شکارچی پرنده، طاووس را به دام انداخت و خواست که اونو به بازار ببره. پرنده غمگین، از...
-
داستان کوتاه دانش آموزی
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:31
پیتر هشت سال و نیمش بود و به یک مدرسه در نزدیکی خونشون میرفت. او همیشه پیاده به آن جا میرفت و بر میگشت، و همیشه به موقع برمیگشت، اما جمعهی قبل از مدرسه دیر به خانه آمد. مادرش در آشپزخانه بود، و وقتی او (پیتر) را دید ازش پرسید «پیتر، چرا امروز دیر آمدی»؟ پیتر گفت: معلم عصبانی بود و بعد از درس مرا به پیش مدیر...
-
داستان کوتاه فوتبالی
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:30
یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، چند هفته قبل کارى کرد که قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ایکر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یک رستوران رفته بود که در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله که دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود. پسرک...
-
داستان کوتاه دانشجویی
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:28
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند : شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟ دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد : من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد . اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدین...
-
داستان کوتاه “کشیش و رماتیسم”
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:25
داستان کوتاه “کشیش و رماتیسم” کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟ کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است مردک با حالت منفعل دوباره...
-
“استانداردهای ژاپنی ها”
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:24
“استانداردهای ژاپنی ها” چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند نامه ای همراه آنها بود با این مضمون مفتخریم که سفارش...
-
“قیمت تجربه”
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:22
“قیمت تجربه” مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته...
-
پاسخ فرمانروای ایران بانو ام رستم
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:20
شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند . به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است...
-
اعتقاداتتان راچند می فروشید؟
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:15
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... گذشت و به مقصد رسیدیم ....
-
پل خودت را خودت بساز
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:14
پسری جوان از شهری دور به دهکده شیوانا آمد و به محض ورود به دهکده بلافاصله سراغ مدرسه شیوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روی زمین مودبانه نشست و گفت: «از راهی دور به دنبال یافتن جوابی چندین ماه است که راه می روم و همه گفته اند که جواب من نزد شماست! تو که در این دیار استاد بزرگی هستی برایم بگو چگونه می توانم تغییری...
-
داستان تلفن های من به ماری!
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:11
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمیو گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد میایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم ! بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این...
-
اجازه!
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:06
اجازه! جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و...
-
داستان پرواز در اسمانها
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:02
داستان پرواز در اسمانها ردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ ملا...
-
داستان الاغ دم بریده
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 17:01
داستان الاغ دم بریده ک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید. اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد. اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ...
-
دست نایافتنی بزرگ
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 16:59
دهکده مجاور مدرسه شیوانا زن و مرد فقیری بودند که یک پسر کوچک بیشتر نداشتند. به خاطر بیماری و فقر زن و مرد به فاصله کمی از دنیا رفتند و پسر کوچکشان را با یک جفت گوسفند نر و ماده تنها گذاشتند. پسر کوچک نمی توانست شکم خود را سیر کند به همین خاطر گوسفندانش را برداشت و نزد شیوانا آمد. شیوانا در یکی از غرفه های مدرسه برای...
-
برنامه نویس و مهندس
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 16:46
برنامه نویس و مهندس یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوایی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با همدیگر بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازی سرگرمکنندهای...
-
کفشهای گاندی
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 16:43
کفشهای گاندی روزی گاندی با تعداد کثیری از همراهان و هواخواهانش میخواست با قطار مسافرت کند. هنگام سوار شدن، لنگه کفشش از پایش درآمد و در فاصله بین قطار و سکو افتاد. وقتی از یافتن کفشش در آن موقعیت ناامید شد، فورا لنگه دیگر کفشش را نیز درآورد و همان جایی که لنگه کفش اولی افتاده بود، انداخت. در مقابل حیرت و سوال...